تو زن شدی...
نه برای در حسرت ماندن یک بوسه !
برای ...خلق بوسه ای از جنس آرامش...
تو زن نشدی...
که همخواب.....آدم های بیخواب شوی!
زن شدی...
که برای خواب کسی رویا شوی!
تو زن نشدی...
که در تنهایت.. حسرت آغوشی عاشقانه را داشته باشی...
زن شدی تا...
تا آغوشی در تنهایی عشقت باشی...
روزت مبارک
می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلم بسپاری
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
تو نوشتی از من:
من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گریه کردم
با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنیم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخترین انسانم…
ولی افسوس
مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...
گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید
جسم درمانده ام از روح جداست،
من، اگر سایه ی خویشم، یا رب
روح آواره ی من کیست، کجاست ؟
خدايا ؛
کسي را که قسمت کس ديگريست،
سر راهمان قرار نده...
تا شبهاي دلتنگيش براي ما باشد...
و روزهاي خوشش براي کس ديگري...!
کشف کردم که بالاترین سرعت تو دنیا سرعت نور نیست ، سرعت رنگ عوض کردن آدماست...!
نميگم كه دستم رابگير
سالهاست كه گرفته اي مبادا رها كني ...
گاهی دلم میخواهد، وقتی بغض میکنم
خدا از آسمان به زمین بیاید، اشک هایم را پاک کند، دستم را بگیرد
و بگوید: اینجا آدما اذیتت میکنن ؟
بـیـا بـــریـــــم .....
تنهایی را ترجیح میدهم به تن هایی که روحشان با دیگری است.
خسته ام...
تکیه زده ام بر دیواری ازسکوت؛
گاه گاهیهق هقتنهایی هایم سکوتم را میخراشد ونقشی از یادگاریمیزند
یادگاری هایی که کسی سواد خواندنش راندارد
هیچ کس جزخــــــدا...!
امــــروز
در ِ قـــــلبم
بـــــرای همیشــــــــهـــ پـــــــلمپ شــــــد ;
به جرم دوســـــــت داشتن هــــــــای بـــی مــــــــورد
لطفـــــا دیگر ســـــــراغ آن نیـــــــــاییــــد
حــــــــتی بـــــــــا مجــــــوز رسمی از عقــــــــل!
من عاشقانه هايم را ؛
روی همین دیوارِ مجـــازی می نویسم ....
از لج ِ تو ؛ از لج ِ خودم !
که حاضر نبودیم یکبار واقعـــــــی به هم بگوییم شان ... !!!
شـــــغــــل شـــــــريفــــي است
ســــــــــــــوختن بـــــــراي او كـــه لــــــــــــحــظــه اي
برايـــــــــت تــــــــب نكـــــــــــــــــرد
مبهـوت يڪـ شـِڪـست ، مغلوب يڪـ اتِفاق
مصلوب يڪـ عــِشق ، مفعول يڪـ تاوان
خـُرده هايـَش را باد دارد ميبـَرد
و او فقـط خاطراتـَش را مُحڪـم بَغل گـِرفته
بيـا آخرين شاهڪـارت را بيبين
مـُجسمـﮧ اے ساخـتـﮧ اے بـﮧ نـامـ ِ
" مـَـــــــ ن
ای تعبـیر تلخ فال هایم...
اینجا گم که مى شوى به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند ..
اگر بســتنیمـــان را گــــاز می زدنـــد قیامـــت بـه پا مــے کردیـــم!
چـــه بیهـــوده بــُزرگ شـــدیم...
روحمـــان را گـــاز مــے گیرنـــد و سکـــــــوت مــے کنیم..
به سلامتی اونایی که انقد خستن که نمیتونن خیانت کنن!!
و انقد تنهان که نمی تونن دوباره عاشق شن...
نـــــوش!!
یک نفر من را از ارتفاع هزار پایی و شاید هم بیشتر به اینجا پرتاپ کرد
و این آغاز فروپاشی بود
من به بلوغ نخواهم رسید
هر قطعه از من جایی جا مانده است - شاید
کلمات را نمی فهمی وقتی من از فروپاشی می گویم!
وقتی از دوست داشتن دروغ های مهربان می گویم
و از لبخندی که بر لب هایت عفونت کرده بود.
شقیقه هایم تیر می کشد
خودم را پشت پنجره اتاق می گذارم و چشمانم را تماشا می کنم
چشمانم رودخانه یخ زده ای است که خواب ماهی می بیند
من به پایان این شب ایمان ندارم
من با تاریکی هم آغوش شده ام، من در تاریکی نطفه بسته ام و من تاریکی زاییده ام
من ضربان قلب این شبم
شقیقه هایم تیر می کشد
تو مرا می فهمی؟
عشق تو
شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد !
زیبا بود
امّا
شوخی بود !
حالا . . .
تو بی تقصیری !
خدای تو هم بی تقصیر است !
من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . !
تمام این تنهایی
تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است . . . !