زیباترین دیالوگ پدرژپتو : پینوکیو، چوبی بمون. دنیای آدما سنگیه

درد را از هـــــــر طرفشــــ بخوانیــــــــــ درد استـــــــــــــ ، دریغـــــــ از درمانــــــــ
کــــــه عکسشـــ نامــــرد استـــــ
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین
گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...
گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید
بيا غلط هاي زندگيم را به من بگو و زيره اشتباهتم را خط بکش.بودنت مثله دريايي مرا در بر
ميگيرد آنجا که تو هستي،ماهيها هم نميتوانند بييند چه رسد به من..............................!!!
کدام صبح ميايي؟ کدام چمدان ماله توست؟ کدام دست ترا به من ميرساند؟کدام روز مال من
ميشوي؟ بيا که درد دلم را فقط تو ميفهمي

پروردگار عالم به من لطف کن تا بيشتر در پي تسکين بخشيدن باشم تا آرام شدن
همانطور که مي فهمم فهميده شوم. همانطور که دوست دارم دوست داشته شوم
زيرا دراثر دادن است که دريافت مي کنم،دراثربخشيدن است که بخشيده مي شوم در مرگ خود است که در زندگي جاويدان متولد مي شوم
سخت ترین دو راهی: دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است. گاهی کامل فراموش میکنی و بعد می بینی که باید منتظر می ماندی. و گاهی آن قدر منتظر می مانی که می فهمی زودتر از اینها باید فراموش میکردی...
اینقدر خسته ام که توان زدن حرفی ندارم!!!!!!!!
بی خیال از بارش باران
بی خیال از همه کس
می روم تا شاید
ارزو هایم را
به تحقق بخشم!
شاید می روم
تا ز دست
غصه در امان باشم!
اخر می دانید!
من در این کوچه ی ظلمت تنهام
کوله بار قلبم تنها درد است
می روم تا شاید.....................!
گوش کن ، جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلکها را بتکان ، کفش به پا کن و بیا
و بیا تا جایی ، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب ،
اندام تورا ،
مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند.